به یاد بچگی،بادکنک زردِ زرد

اینکه من تو این وبلاگ حتی یه پست خوب و درخور ندارم همش برمیگرده به ترک کتاب خوندن و ۱۰۰البته عادت به توییت کردن

ولی شما مهربون باشین،قول میدم درست شم

  • Maha

از ته اعماقم نیاز دارم یه ویدیو قلنج شکوندن حرفه‌ای ببینم روحم ارضا شه

  • Maha

تا حالا شده هیچ کاری نکرده باشی اما گند زده باشی؟

با هیچ کاری نکردن، با منفعل بودن باعث شدم تبدیل بشم به آدمی که همیشه تلاش می‌کردم نباشم.

ترس، ترس از مورد قبول واقع نشدن، ترس از اشتباه کردن باعث شده منفعل باشم.

ترس از تصمیم گرفتن باعث شده هر چیزی که اتفاق میفته رو بپذیرم و نتونم واسه تغییرش تلاش کنم.

امشب تصمیم گرفتم کاری که دوست ندارم رو رها کنم و از این میترسم اگر موقعیت بهتری پیش نیاد چی؟حالا که فلانی و فلانی دارن همین کار رو می‌کنن، نکنه من اشتباه میکنم که دارم رد میکنم.اگر بد بود چرا این دوستان دارن انجامش میدن؟ و...

  • Maha

به همین راحتی و مسخرگی ترم اول ارشد هم گذشت...

  • Maha

قدیما هم زندگی همین قدر پوچ و بدون معنی بود؟بیدار شی ناهار بخوری بخوابی بیدار شی شام بخوری و همین...پس چرا اینقدر خوشحال بودیم؟؟

  • Maha

بعد از بالا و پایین شدن های بسیار مشخص شد یه مشکل مادرزاد داشتم که تا الان که ۲۳ سالمه ازش بی خبر بودم و ممکنه یکی از کلیه هامو از دست بدم...البته این خبر پیش چیزایی که تو این چند وقت از دکترا به عنوان تشخیص اشتباه شنیدم قابل هضم تره...دارم به این فکر میکنم که من قبل از این خیلی شعارطور میگفتم از مرگ نمیترسم ولی الان میبینم که واقعا میترسم...هم از خودم بدون این دنیا و هم از این دنیا بدون خودم...تصور جفتشون فقط واسم حسرت به همراه داره...

امروز جواب عکس از کلیه ام میاد و مشخص میشه که میشه نگهش داشت یا نه...از دیشب صد جور خواب مختلف دیدم.یه بار دیدم اتاق عملم...یه بار مردم...یه بار...

خیلی استرس بد و کشنده ایه...سلامتی واقعا یه نعمت بزرگیه که آدم تا از دستش نده هیچ وقت اونجور که باید قدرش رو نمیدونه...

  • Maha
صحبت از تصمیم بزرگی بود که یک نفر گرفته بود و طبق معمول همیشه از بیرون داشتیم قضاوت میکردیم که درست بوده یا نه...بحث کشیده شد به زندگی های خودمون...که چقدر جرات داشتیم پای انتخاب هامون بایستیم...یا اصلا خودمون تصمیم گرفتیم یا از ترس سرزنش بعدش سپردیم به بقیه تا به جامون انتخاب کنن و حالا ما فقط بهشون بتوپیم که زندگی من حاصل تصمیم اشتباه شما بوده...
من به شخصه آدم تصمیم بزرگ نیستم...حتی توی تصمیمای کوچیک هم نیاز با تایید خیلی آدم دارم...خیلی اشتباه اینجوری زندگی کردن...خیلی...
  • Maha

امروز یه حس خیلی بدی رو تجربه کردم...

نمیدونم چرا هرکاری کردم نمیتونستم از خیابون رد شم...

خیلی حس وحشتناکی بود...خیلی

  • Maha

چند سال پیش کلی آدم داشتم که براشون صحبت کنم...حتی وقتی من دلم نمیخواست باز هم آدمایی بودن که پرس و جو میکردن...از روزم که جور شب شده...از حال دلم....این چند وقت که خونه ام به این نتیجه رسیدم چقدر تنها شدم...نمیدونم من اشتباه رفتم مسیرو یا بقیه...من به درست بودن خودم معتقدم ولی نمیدونم این تنهایی چرا این روزا اینقدر اذیت کننده شده...

دلم واسه باباجون و شوخی هاش و خوراکی های خوش مزه ی مغازش تنگ شده...خدا بیامرزتتون باباجونی

*عنوان:#عماد_خراسانی



  • Maha