به یاد بچگی،بادکنک زردِ زرد

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

به نقطه‌ای رسیدم که می‌خوام  یه حرکتی بزنم ولی  همه‌ش نمی‌شه. نمیدونم فقط واسه منه یا کلا خاصیت این روزاست.

* عنوان غزلی از حافظ

  • Maha

با خودم قرار گداشتم فردا صبح برم پیاده‌روی و از اونجا برای صبحانه بربری داغ و تازه بخرم، اگر تنبلی و هزار بهونه دیگه اجازه بده. 

باز این مسئله که لحن توی تکست مشخص نیست، برای بار صدم سوتفاهم ایجاد کرد و طرف مقابل اونقدر آدم شناخته شده و مهمی نبود که حوصله توضیح دادن داشته باشم‌. از یه طرف عذاب وجدان ناراحت شدنشو دارم از یه طرف می‌گم‌منی که نمی‌تونم مستقیم بگم نه این جوری بهتر هم شد. 

این کاره واسه من از کندن کوه هم سخت‌تره. هر روز می‌گم فردا انجامش می‌دم می‌بینم‌شب شده و حتی شروعش هم نکردم. فردا اگر از آسمون سنگ هم‌بیاد باید اول ز همه اینو تموم کنم.

آقا این گواهی‌نامه چندوقته میاد. یه ماه بیشتر شده منتظرم. نیست که ماشینم جلو در منتظرمه از اون جهت

در راستای این تاریخ به یادماندنی هم که قرار بود با بچه‌های دبیرستان جمع شیم، از کل ۵۰/۶۰نفر ۷/۸نفر اعلام امادگی کرده بودن که دقیقه ۹۰ هی کنسل کردن و آخر هم به بهونه بارون هیچ‌کدوم نرفتن. منم که کلا از اول قصد رفتن نداشتم.

می‌خوام شروع کنم سلف‌استادی زبان بخونم و با توجه به اینکه واسه آزمون خاصی نمیخوام‌بخونم نمی‌دونم چیو و از کجا بخونم.

اگر منبع خوبی واسه یاد گرفتن اکسل پیشرفته هم می‌دونین، معرفی کنین خدا بهتون یک در دنیا ۱۰۰ در اخرت اجر بده.

  • Maha

دیشب با استاد راهنمام تلفنی صحبت کردم و سربسته توضیح دادم که این ماه  مثل آدم های سرگشته و حیرون فقط دور خودم  چرخیدم. پیشنهاد داد به جای فصل دو، فصل 4 روشروع کنم اما امروز باز هم دستم به کار نرفت. از صبح دارم توی نت می‌چرخم. یه دلیلش هم خوابهای پریشونی که دیشب دیدمه. از مدرسه میپریدم وسط یه مجلس سیسمونی برون و از اونجا می‌دیدم عموی جوونم فوت کرده. 

از یه جا که نمی‌دونم کجا تماس گرفتن که بیا واسه مصاحبه، همیشه تو این مواقع بابام می‌گفت نمیخواد بری ولی این بار میگه حالا برو ببین دوست نداشتی میای بیرون.

دارم تلاش می‌کنم هر چند چرت و پرت، فقط بنویسم وذهنم رو خالی کنم. امیدوارم کمکم به روزای اوج خیلی خیلی دور برگردم. 

  • Maha