به یاد بچگی،بادکنک زردِ زرد

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

همیشه می‌دونستم از مرگ می‌ترسم اما هیچ وقت انتظار این حجم ازش رو نداشتم. این یه هفته که حال بابا مساعد نبود و سرفه‌های بد داره و تب و لرز و سردرد میاد و می‌ره، نمی‌تونم تشخیص بدم این نفس‌تنگی واقعیه یا توهم. 

بابا می‌گه مثل اینکه تا یکی رو کرونایی نکنی دست برنمی‌داری. اول که با اصرار منو فرستادی آزمایش و حالا نوبت خودته...

به همین منظور برای جلوگیری از حال بد تصمیم گرفتم توییتر رو دی‌اکتیو کرده و تا اطلاع ثانوی تلگرام هم چک نکنم.

 

  • Maha

از اونجایی که بعد از عمل سال 81، مامان هیچ وقت به حالت قبل برنگشت و همین طور هر سال تواناییاش کمتر می‌شه، معمولا مدیریت تمام کارهای خانواده با آقای پدره. چند ساله که به قول معروف ما هم به سنی رسیدیم که بشه رومون حساب شه و مثلا مسولیت خونه‌تکونی عید با اینجانبه ولی فقط در کلام. چون هر کاری می‌خوام بکنم آقای پدر می‌فرماین غریبه که نمیاد خونمون، حالا وقت بسیاره، تو نمی‌تونی، شب عید باید مغازه وایسم و از این دست چیزا. یا مثلا در طول سال بهش بگی فلان وسیله رو بخر می‌گه نزدیک عید، نزدیک عید هم دائم باید مغازه باشه. خلاصه‌ی کلام، این ایام از سخت ترین دوره هاست نه به خاطر کار و خستگی حاصل ازش، بلکه به خاطر تحمل مخالفتا و پشت گوش انداختن‌های آقای پدر.

  • Maha