به یاد بچگی،بادکنک زردِ زرد

چند سال پیش کلی آدم داشتم که براشون صحبت کنم...حتی وقتی من دلم نمیخواست باز هم آدمایی بودن که پرس و جو میکردن...از روزم که جور شب شده...از حال دلم....این چند وقت که خونه ام به این نتیجه رسیدم چقدر تنها شدم...نمیدونم من اشتباه رفتم مسیرو یا بقیه...من به درست بودن خودم معتقدم ولی نمیدونم این تنهایی چرا این روزا اینقدر اذیت کننده شده...

دلم واسه باباجون و شوخی هاش و خوراکی های خوش مزه ی مغازش تنگ شده...خدا بیامرزتتون باباجونی

*عنوان:#عماد_خراسانی



  • Maha

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی